شیز

ساخت وبلاگ
داستان نویسی هم مانند بسیاری از مهارت‌های دیگر نیاز به آموزش دارد.ترم تابستانی دوره داستان‌نویسی برگزار شد و انتشارات اندیشمند با توجه به استقبال علاقمندان به یادگیری اصول و فنون نویسندگی، ثبت‌نام از هنرجویان را برای ترم پاییز آغاز کرده است. شما عزیزان علاقمند، در این کارگاه ضمن آشنایی با اصول و فنون مهم داستان‌نویسی و کسب مهارت‌های لازم برای نویسندگی، قطعاً دنیایی متفاوت‌تر از آن چیزی که تا به حال از نویسندگی در ذهن داشته‌اید کشف خواهید کرد.شماره تماس جهت کسب اطلاعات بیشتر و هماهنگی 66492402-021 و 66492504-021 شیز...
ما را در سایت شیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5shiz3 بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 16:34

داستان'>داستان هتل پالاس تاناتوسبخش پنجمهنگامی‌که از پله‌ها پایین رفت آقای بوئرس تچر با رفتاری مؤدبانه ومحترمانه به پیشوازش آمد– آقای مونیه، دنبالتان می‌گشتم … چون شما تنهایید فکر می‌کردم که شاید بی میل نباشید با یکی از مهمان‌های ما، خانم کربی شا، بر سر یک میز شام بنشینیدمونیه از روی بی حوصلگی حرکتی کرد و گفت: من این جا نیامده ام که زندگی مجلسی و تشریفاتی داشته باشم … با این حال اگر ممکن است، این خانم را به من نشان دهید ولی معرفی ام نکنید– به چشم آقای مونیه. آن خانم جوان با پیراهن کرپ ساتن سفید که نزدیک پیانو نشسته است و مجله ای ورق می‌زند همان خانم کربی شاست … گمان نمی‌کنم صورت ظاهرش ناخوشایند باشد … بله مسلماً چنین نیست. خانمی‌است خوش برخورد با رفتاری دلپسند باهوش و هنرمند …مسلماً خانم کربی شا زن بسیار زیبایی بود با موهای سیاه تابدار که به شکل دم اسبی تا پایین گردنش فرو می‌افتاد و پیشانی بلند و محکمی ‌را آشکار می‌کرد. چشم‌هایش خوشحالت و بشاش بود. خداوندا، زنی چنین زیبا و دل آرا برای چه می‌خواست بمیرد؟– آیا خانم کربی شا هم …؟ یعنی این خانم هم با همان خصوصیت من، همان دلایل من، مهمان شماست؟آقای بوئرس تچر گفت: بله و با لحنی که معنای سنگینی به این کلمه می‌بخشید تکرار کرد: البته– پس مرا معرفی کنیدهنگامیکه شام را که ساده ولی عالی بود و به خوبی بر سر میز آنها آورده می‌شد خوردند، ژان مونیه از زندگی گذشته کلارا کربی شا، دست کم از وقایع عمده زندگی او، آگاه شده بود. کلارا با مردی ثروتمند و خوش قلبی ازدواج کرده بود ولی چون او را دوست نمی‌داشت شش ماه پیش او را ترک کرد تا به دنبال یک نویسنده جوان فتان و لاابالی که در نیویورک با او آشنا شده بود به دیگر کشورهای اروپا برود. کلارا گمان می‌کرد پس از ط شیز...
ما را در سایت شیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5shiz3 بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 18:23

داستان'>داستان هتل پالاس تاناتوسبخش ششمآفتاب صبحگاهی ایوان واتاق را در نور و گرمای ملایم خود غرق می‌کرد .ژان مونیه که تازه از زیر دوش آب سرد درآمده بود شگفت زده دریافت که با خود می‌اندیشد: «زندگی چه شیرین است!»سپس اندیشید که فقط چند دلار و چند روز دیگر برایش باقی مانده است. آهی کشید و گفت: ساعت ده است. کلارا منتظرم است .به سرعت لباس پوشید و در کت وشلوار کتانی سفید خود احساس سبکی کرد. هنگامیکه نزدیک میدان بازی تنیس به کنار کلارا رسید دید که کلارا نیز لباس سفید به تن دارد و با آن دو دختر اتریشی مشغول قدم زدن است. دو دختر جوان با دیدن مونیه به سرعت از آنجا دور شدند .مونیه پرسید: ترساندمشان؟– از شما خجالت می‌کشند … زندگیشان را برایم شرح می‌دادند .– اگر جالب است برای من هم بگویید … دیشب توانستید کمی ‌بخوابید؟– بله، خیلی هم خوب خوابیدم. گمانم این آقای بوئرس تچر هیبت آور در نوشابه ما داروی خواب آور می‌ریزد .مونیه گفت: گمان نمی‌کنم. من هم به خواب عمیقی فرو رفتم، ولی خوابم طبیعی بود و امروز صبح حس می‌کنم که کاملاً سرحالم .وپس از لحظه ای به سخن خود افزود: و کاملاً سرخوش .کلارا لبخند زنان به او نگریست و چیزی نگفت .مونیه گفت: از این جاده برویم و ماجرای آن دو دختر را برایم نقل کنید. شما شهرزاد من هستید .– ولی شب‌های ما هزار و یک شب طول نخواهد کشید .– افسوس! ….. گفتید شب‌های ما …؟کلارا سخن او را قطع کرد: این دخترها دو خواهر دو قلو هستند و با هم بزرگ شده اند، ولی در وین و بعد در بوداپست، و هیچ دوست صمیمی ‌غیر از خودشان نداشته اند. در هجده سالگی با یک مرد مجار از خانواده اشراف قدیم که موسیقیدان و نوازنده و بسیار زیباست آشنا می‌شوند و هر دو، در همان روز، دیوانه وار به او دل می‌بندند. بعد از چند ماه، شیز...
ما را در سایت شیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5shiz3 بازدید : 32 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 18:23